می خوام ببینم نادیدنیهای دیدنی رو
می خوام بگم ناگفته های گفتنی رو
بیا تا برویم از اینجا به شهر رویا
می خوام بگم قصه های شنیدنی رو
 
تقدیم به تو
خود خودت نازنینا

سر به بالش گذاشتن سخته   اگر عزیزت کنارت نباشه
   بد تر از اون درست وقتیه      تو خوابیدی یار رفته باشه

وقتی پنجره ای باز است
کسی انگار در خانه تنهاست
و نگاهی که لبریز تمناست
 دستی که سوی دامنی درازست
نشانه وجود احساسست
دلت که دنبال اینهاست
دگر چه جای تقلاست
سر در گم و گیج هی می چرخی
ازین پیچش حالت رو به اغماست
بار ها چشم به نادیدنی کردی باز
و از یاد برده ای هوس پرواز
اینجا نه جای تکرار این خطا هاست
تو که می دانی که ان بالاست
پس دست نیازت چرا کو تاست