اگر در راه ماندم یا از نفس افتادم
در بدر شدم یا تو قفس افتادم
سر به سرم نذار که خیلی خستم
نبودی یارو همراهم که بی کس افتادم



پرهام و قیچی کردی دلم و شکستی
دیگه چرا تو قفس اسیرم کردی
به اب و دانه ای راضی بودم
چطوری راضی به ازارم شدی
نظرات 3 + ارسال نظر
شیدا بی لوسی دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.javabet.persianblog.com

به اب و دانه ای راضی بودم
چطوری راضی به ازارم شدی
حرف دل من به لوسی بود

آرش سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:28 ق.ظ http://bb-del.blogsky.com

سلام!
چند تا از پستاتو خوندم، لذت بردم! قشنگ می نویسی! مرسی!

دلم گرفته آسمون نمی تونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم نمی تونم شکوه کنم
آهای زمین
یه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگیره
یه آدم شکسته تر...
***************
پیشم بیا، خوشحال می شم!
پایدار باشی

زهره چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:03 ق.ظ http://zohrehn.blogsky.com

باران...
دلواپسیهایمان را
بادقصه میگوید
برای ابر
وابر
سر میگذارد بر سر باران
پس تو ای باران
دلتنگیهایمان را ببار
نم نم و آرام

غصه نخوره شاید خدا خواستو بعدا نا باهات مهربونتر شد...!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد