زلزله ای که امد سبب شد بسیاری از هموطنمان را از دست بدیم
من شعری در همین باره گفتم
کجا رفتید ای عاشقان بیپیرایه چرا اینگونه بوسیدید لب پیمانه
بدون شما رفته ز شهر نشان ابادی نمانده حتی اشیانه ای به شاخه
کاش در حسرت طلوع می ماندیم نمی دیدیم غم عزیز از دست رفته
چه گلها چه صداها چه مردمانی خشک و خاموش شدند غریبانه
البته باید بگم این شعر و قبلا تقدیم بمیها کرده بودم
مخصوصا به استاد ایرج بسطامی
با عرض تسلیت مجدد
سلام!
شعرت قشنگ بود.
بخشی از شعر (( شکوه رستن )) از فریدون مشیری رو واسه ت مینویسم:
چه زمهریر غریبی!
شکست چهرهء مهر
فسرد سینهء خاک
شکافت زهرهء سنگ!
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمین هول کرده بود کمین
به تنگنای زمان، مرگ کرده بود درنگ!
...
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم
نفس کشید زمین ما چرا نفس نکشیم؟
******************************
خوشحال میشم بهم سر بزنی!
موفق باشی و پایدار.
بابا شعر!منم تسلیت میگم.