در بزم شاهانه ما را راهی نیست    در خم میخانه دگر شرابی نیست
عزم آتش کس نگوید که نارواست     کین چنین خانه دگر سرایی نیست
شد زمان عاشقی چو تیر از کمان    شرم کین تیر را دگر نشانی نیست
شوق پرواز کنج قفس فرو ریخت        ز غم زمانه دگر پر و بالی نیست
صد افسوس زین گرانی بازار            که گرانمایه را دگر بهایی نیست
چه سنگین باشد این جزا پرداختن    بر در گلخانه دگر باغبانی نیست
گمان بردم که نکند در خوابم            نگو فسانه که دیگر بیداری نیست

من معمولا اهل نوشتن نیستم .ولی این بار این کارم یه علتی داره.داشتم الان یعنی ساعت ۱.۲۰ شب ماهواره نگاه میکردم

کانال المان .یه خانم المانی داشت راجع به اینکه چطوری مسلمان شده و چرا حجابش رو رعایت میکنه صحبت میکرد

.دیدم چه راحت پذیرفته و چه خوبم عمل میکنه تو دلم گفتم کاش المانی بودم .ولی خودمونیم المانی که نمیشه بود پس به خودم گفتم از .

المانی کمتر نباشیم یا حداقل اینکه خودمون باشیم